خاطرات من

گذر زمان و اتفاقات در زندگی محمد

خاطرات من

گذر زمان و اتفاقات در زندگی محمد

با تو شاید. بی تو هرگز!!!!

سلام دوباره به دوستان و خوانندگان خوب خاطرات من.امیدوارم هرجا هستین نماز روزه ها قبول باشه و سر سفره افطار یا سحری اگه ما رو یادتون بود از دعاهاتون بی نصیب نکنین.

اما موضوع این پست درباره کسی نیست جز.....

۱۶ شهریور انتخاب واحدمون بود و ما هم طبق معمول از قبل با بچه ها هماهنگ کردیم که چه درسایی رو برداریم.روز انتخاب واحد موقع انتخاب از کنار یک اسم رد شدم که منو شیفته ی خودش کرده بود.البته نه فقط من بلکه ما رو(من و بچه ها)

وقتی داشتم رد می شدم خیلی ناراحت بودم.دو ترم باهاش بودیم و اما دیگه باهاش نیستیم.بجه ها هم مثل من از این بابت ناراحت بودن.حالا فهمیدین موضوع پست درباره کیه؟

آها.درسته! استاد تقی زاده!

اندیشه اسلامی ۱و۲ دو درسی بود که باهاش تو دو ترم داشتیم.چه خاطراتی که سر کلاسش  نداشتیم! یه روز که تقریباْ روزای اول ترم دوم بود با بچه ها کل زمان کلاس استاد لپ تاپا رو لن کردیم و need for speed most wanted بازی می کردیم .فکرش کنین کل کلاس! آخر کلاس هم که داشت تقی زاده اسما رو واسه حضور و غیاب می خوند فقط به ما تدکر داد که دفعه بعد سر کلاس بازی نکنین!

یه بار سر یک موضوع تو کلاس بحث شده بود من و مهدی مثلا ادای مخالف هم بودن در آوردیم و باهم دعوا می کردیم! چقدر خندیدیم اون روز!
ما جزو شلوغا کلاس بودیم و مارو قشنگ شناخته بود.

خلاصه امتحان پایان ترم دادیم.ما فکر می کردیم بخاطر اینکه ما جزو شلوغا بودیم به ما کم میده! یعنی خودم جای اون بودم خودمو مینداختم! اما در کمال ناباوری به ما داد  19  !!!!


گفتم امشب در این پست یه یادی ازش بکنم و بهش همینجا بگم خیلی دوست دارم!

این پست هم تموم شد. همتون موفق باشین و براتون تو حذف و اضافه انتخاب رشته ی خوبی واستون آرزو می کنم

خدا نگهدارتون

در جواب یک دوست

سلام به همه.میخوام این پستم رو به اون دوستی اختصاص بدم که تو نظرات چند نکته رو بیان کرده بود.

اول میخوام بهت بگم حرفای من به عنوان یه حرف نگاه نکن.چه به حرفام اعتقاد داری چه نداری فقط میخوام یکم به حرفام فکر کن

در جواب ۱- حرفت درسته.فهم آدما به سنشون نیست.

۲-اگه رو حدفت مصمم باشی علاوه بر اینکه راهشم پیدا می کنی، هیچوقت هم فراموشش    نمی کنی

3-میخوام یه حرف از دبیر ریاضیم بزنم که هیچوقت یادم نمیره.گفته بود ریاضیدانان اینو درک     می  کنن. گفت اگه به گذشته فکر کنی مثل به جرقه است.میگفت اگه الان به گذشته فکر کنی   یه صاعقه است که یک ثانیه میاد جلوت و میره. دوست عزیز.چیزی که مهمه الانه!حال! تک تک این لحظات جمع میشه و آینده رو میسازن. حرفتو قبول دارم که زندگی فرصت برگشتن نداره. اما زندگی این فرصت رو میده که دوباره بسازی! یعنی گذشته رو با فراموش کردن خراب کنی و یه چیز جدید بسازی. عزیزم من نمیدونم مشکلت چیه.میتونم حدس بزنم ولی دقیقا نمیدونم.اما بدون همه زندگی و کل این دنیا فقط اون مشکلی نیست که تو باهاش برخوردی.اطرافتو نگاه کن.ببین دورت خیلی چیزها وجود داره.پس با چیزها و آدمایی که اطرافت هستن یه چیز جدید بساز.

4-آره بهش خیلی هم اعتقاد دارم.از وقتی هم که مکه رفتم اعتقادم خیلی بیشتر شد.منظورتو میفهمم.من اول یه چیزی بهت بگم.من به تقدیر هیچ اعتقادی ندارم.به نظرم آدما هرکاری می کنن سرنوشتشون به خودشون و به کارهایی که انجام میدن و محیط اطراف و کارهای آدمای اطرافشون بستگی داره.

پس یه چیزی اینجا مشخص میشه.خدا حالتو نمی گیره. این بنده های خدا و کاراشون هستن که حالتو میگیرن.من فقط یکبار درباره ی وجود خدا فکر کردم. اونم شک بهش نداشتم فقط خواستم خودم بهش برسم نه اینکه مردم واسم توجیهش کنن !

باور کن بهش رسیدم. 1 دقیقه هم طول نکشید. واسم همون یکبار بس بود.دیدم،حس کردم و فهمیدم که باید یکی باشه که این دنیا رو مدیریت کنه.آدما تو خوشی ها از خدا دور میشن. موقع گرفتاری ها خدا رو یاد می کنن. تو هم همین که تو این لحظه میگی که اعتقاد دارم یا ندارم پس یه اعتقاداتی داره.

تا به حال شده تو یه چیزی دوست داشته باشی و بخوای ولی پدرت واست نخره؟! این به این معنی هست که بابات دوست نداره؟

درکت می کنم.چون آدما تحت هر شرایطی یه واکنشی نشون میدن و این واکنش بستگی به شرایط داره.اما من به عنوان یه دوست نمیخوام وجود خدا رو بهت بصورت گفتن بگم.میخوام بهت یگم خودت برو دنبالش تا بهش برسی و اثباتش کنی.میخوام بگم که فکر کن.نه فکر تعصبانه بر مبنای اعتقادات قبلی! بلکه یه تفکر آزادانه بر مبنای هیچ اعتقادی. بر این مبنا که هیچی نداری و نمیدونی و هیچ اعتقادی به هیچی نداری! ایمان خوب ایمانی هست که خودت بهش برسی      نه اینکه دیگران واست تعریفش کنن.پس برو دنبالش

5-اتفاقا من اصلا اهل بزن بزن نیستم.کلا اصلا دعوایی نیستم.وقتی پسره حرف بدی زد من وارد دعوا شدم.ولی تو اون شرایط همونطوری که بهت گفتم واکنش خاص خودمو میدم.شاید واکنش من اشتباه بود. اما این مهم نیست چون گذشت .

در رابطه با بابلی من فامیلای بابلی زیاد دارم که بعضی هاشونو خیلی دوست دارم.مسئله  گیر دادنم واسه بابلی های نسل جدیده. کلا اگه بابلی ها رو دقت کنی  چه خوب چه بدیه اخلاقی دارن که من ازشون کاملا بدم میاد. من نگفتم همشهری های من آدمای خوبی هستن.من هرجا برم از مردم اون شهر بد نمیگم. دلیل گیر دادن من به بابلی ها به خاطر همین اخلاقشونه


نمیدونم حرفام واست چقدر تاثیر داشت. تاثیر گذاشتن مهم نیست.مهم اینه که درست فکرکنی و درست انتخاب کنی.

یا حق

وای از اون روزی که گشتم آشنای بابلی!

با سلام دوباره به تموم خوانندگان این وبلاگ در هر کجا و از هر کجا که هستن.

ترم تابستون برداشتم.5 واحد! فارسی و ریشه های انقلاب.

کلاس فارسی 1شنبه ها و 2 شنبه ها ساعت 7.30 شروع میشه که خیلی ضد حاله

استاد فارسیمون یه پیرمردی که تو دانشگاه بهش میگن فسیل راه رفتنش دیدنیه! صد متر راه رو تو 30 ساعت میره.شروع کردم به خوندن کتاب IT Security که سازمان بانک جهانی نوشته.کتاب خون شدمبگذریم.

پست قبلی یکم جنگجالی شد. چون درباره ی بابلی ها بود. از نظرات شما ممنونم. یکی از دوستان مثل اینکه از بابلی ایراد گرفتم یکم عصبی شد.در جواب دوستم باید بگم: اولا وقتی یه متن مینویسی اشتباه تایپی فکر کنم یه چیز عادیه.البته نمیدونم شاید تو بابل عادی نباشه!

در ادامه ازت میخوام داستان زیر رو بخونی

میخوام یه داستان دیگه از بابلی ها بگم. این داستان رو پوریا واسم تعریف کرد.

دوستم پوریا که اهل نوره ساعت 12شب با هم خونه ای ها و دوستاش داشت تو کوچه با توپ پلاستیکی  فوتبال بازی میکرد.درحین بازی یکی از همین بازیکنان توپ رو شوت می کنه و توپ میره تو خیابون! نمیدونم شما میدونین یا نه! کل بابل ساعت9.30 یا نهایت 10 شب مغازه هاش بسته میشه و خیابوناش خلوت! داشتم میگفتم.توپ شوت شد و رفت توخیابون.پوریا و دوستاش  رفتن توپ پلاستیکی 100 تا تک تومانی رو بگیرن که دیدن یه دفعه یه جوون که با موتور داشت از تو خیابون رد میشد وایستاد و توپ برداشت و برد. پوریا میگفت ما همه موندیم و خشک زدیم! آخه ساعت 12 شب! اونم توپ پلاستیکی!

وقتی پوریا داشت داستان رو تعریف میکرد همه ما داشتیم از خنده میترکیدیم.

من از دوست عزیزم که نظر داده بود میخوام اینو بهم بگه تو بابلی که ساعت 12 شبش پرنده پر نمیزنه به نظرت یه جوون موتور سوار بابلی یه توپ پلاستیکی 100 تومانی رو میخواست چه کار کنه؟!

البته نمیدونم! شاید بابلی ها با توپ پلاستیکی بمب اتم درست می کنن!

ببخشید دیر آپ کردم.یکم سرم شلوغ بود.

با اجازه همه تون.دوستون دارم.فعلا