خاطرات من

گذر زمان و اتفاقات در زندگی محمد

خاطرات من

گذر زمان و اتفاقات در زندگی محمد

خصوصیات من

دوباره سلام.من سعی می کنم حداقل هر هفته این وبلاگ رو آپدیت کنم.پس همیشه به من سر بزنید.

قرار بود تو این پست من درباره ی خصوصیاتم بنویسم.



خصوصیات من


الگوی زندگی من تا به امروز ناپلئون بناپارت بود.خیلی حرفهاشو قبول دارم و بیشتر اونها رو تو زندگیم به کار می برم.

عاشق ایران باستان هستم و از تاریخ ایران خیلی خوشم میاد.

من آدمی هستم که سعی می کنم همیشه خودمو خوشحال نشون بدم . حتی توی بدترین شرایط باز هم سعی می کنم خوشحال باشم و این به من خیلی کمک میکنه.

یک از خصوصیاتم که خودم خیلی قبولش دارم اینه که هر وقت یه کاری رو بخواهم انجام بدم اگه اراده کنم واسه رسیدن به اون تمام تلاشم رو می کنم و موفق هم میشم.

یک خصوصیتی دارم که چند وقت پیش حمید به من گفت و اون این بود که اعتماد به نفس دارم. خودم نمیدونم ولی قضاوتش رو میزارم به عهده ی بقیه.

بعضی موقع ها زود عصبانی میشم ولی همیشه وقتی عصابانی هستم به خودم می گم که اعصابت رو کنترل کن.واسه همین خیلی کمک میکنه که عصبانیتم کم بشه.

حوصله ی من خیلی زود سر میره. مخصوصاْ از موقعی که بابل اومدم هروقت پیش بابا و مامانم میام از بی حوصلگی نمیدونم چه کار بکنم و واسه همین با دوستام میرم بیرون و این همیشه موجب ناراضی بودن خانواده از من میشه و اونها میگن تو اومدی به ما سر بزنی ولی هیچ وقت خونه نیستی! البته حق هم دارند.

اما الان که محرم هست نشستم خونه و حالا به من میگن چرا بیرون نمیری!!!

در واقع دانشگاه برای من و دوستان به جایی تبدیل شده که بهش عادت کردیم و هر وقت تعطیل هستیم حوصله ی ما سر میره.

از دانشگاه در پست بعدی می نویسم.

هفته قبل که خونه بودم ، و میخواستم واسه امتحان ریاضی درس بخونم، ولی نشد که نشد.شنبه امتحان داشتیم و من بدلیل اینکه نمی تونستم درس بخونم ۵شنبه بعد از ظهر رهسپار بابل شدم.ولی خداییش حس درس خوندن تو بابل خیلی زیاده.مثلا همون ۵شنبه شب تا ساعت ۵ صبح بیدار بودیم و درس خوندیم. البته اون شب برای رفع خستگی ، ساعت ۴ و نیم به دوستامون زنگ میزدیم و اونا رو از خواب بیدار می کردیم. فکرشو کن ساعت ۴ونیم به دوستمون زنگ زدیم و گفتیم سوال ریاضی داریم!دوستم که بیچاره توی خواب و بیداری بود گفت : جانم بپرس.

و ما هم گفتیم انتگرال ln x که من نتونستم جلوی خنده ام رو بگیرم و اون موقع تازه یاشار فهمید که ما داریم اذیتش میکنیم.اون شب سعید رو هم بیدار کردیم.

چون قبلا این دوتا مارو با تک زنگاشون چندبار از خواب بیدار کردند واسه همین ما هم تلافی کردیم.

ولی فکر نکنید من اهل مخ کار گرفتن هستم.اصلا.شخصا خودم از این کار بدم میاد ولی این قضیه فرق داشت و ما باید تلافی می کردیم.

5شنبه که بابل رسیدم دیدم حمید واسه شام بوقلمون درست کرد.اون هم چه شبی.شب اول ژانویه 2009 .
از دانشگاه و بچه هاش بعداً واستون می نویسم.

من آهنگ های سلندیون رو خیلی دوست دارم و به زور و زحمت تونستم فول آلبومش رو گیر بیارم.
تو ایرانی ها ،بهترین آهنگی رو که دوست دارم آهنگ من و تو از فرزاد فرزین هست و هر وقت دلم میگیره این آهنگ رو گوش میدم و این آهنگ منو آروم میکنه. به شما هم پیشنهاد می کنم که گوش بدین.
من پرسپولیسی هستم و همیشه هم از این تیم دفاع کردم.حتی در بدترین شرایط.
ورزش رو دوست دارم مخصوصا فوتبال.ولی ورزش من اصلا خوب نیست و تنها ورزش مورد علاقه من که توش قوی هستم بدمینتون هست. قبلا دوچرخه سواری هم میکردم .ولی ازدبیرستان دیگه دوچرخه سواری نکردم.
من آدمی هستم که به دوستام خیلی کمک می کنم و اگه اشتباهی رو دارند انجام میدند, رک یا به طور غیرمستقیم بهشون میگم. شاید بعضی هاشون ناراحت بشن ولی گفتن من ، فقط از سر دوست داشتن اونها هست.
من آدم کنجکاوی هستم و دنبال ایده دادن هستم.همیشه از من یکدفعه یک ایده بیرون میاد و این ایده خیلی چیزها رو تغییر میده. این ایده ها تو زندگی خونوادم خیلی تاثیر گذاشت.
بعضی از این ایده ها وقتی دارم شب میخوابم بیرون میاد و بعضی هاش وقتی که آدم هیچکاری نداره و تو فکر اینه که چه کار کنه ،بیرون میاد.کلا ایده هام تو عالم تنهایی به سراغم میان.
از ایده هام برای مثال میشه گفت یه ایده بود که اونو به سایت یاهو پیشنهاد کردم.و اونها هم کلی تشکر و.. کردند و یک هدیه هم برام میخواستن بفرستن که متاسفانه چون ایران تحریم هست نتونستن بفرستن.مبلغش هم زیاد بود.
یک ایده ای هم بود که مربوط به چگونگی تشخیص(پیدا کردن رادار) موشک ها و هواپیماهای ضد رادار بود که ایده اش به نظر من عالی بود.اونو واسه سپاه فرستادم ولی نه جوابی دادن و نه هیچی. عارف گفت که اونو واسه پنتاگون بفرستم بهش گفتم باشه ولی به خاطر این کار سپاه اعصابم خورد شده بود و دیگه واسه پنتاگون هم نفرستادم. واقعا آدم ناراحت میشه میبینه تو ایران چه چیزهایی هدر میره.

برای آینده ام تصمیم دارم تجارت الکترونیک یا هوش مصنوعی بخونم.ولی تجارت الکترونیک رو بیشتر دوست دارم. از مدریت استراتژیک هم خوشم میاد.

من بچه بودم کاملا شیطون بودن و به هیچ جا بند نمیشدم.الان هم از ساکن بودن بدم میاد و واسه همین مسافرت زیاد میرم.

فکر کنم واسه این پست کافیه. عکس هایی از دوران بچگی رو پیدا کردم .براتون پایین میگذارم . نظر (یادگاری)یادتون نره .بای بای




نظرات 1 + ارسال نظر
یه آشنا ;) چهارشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1388 ساعت 01:49 ب.ظ

؛؛؛ شنبه که بابل رسیدم دیدم حمید واسه شام بوقلمون درست کرد ؛؛؛

جدا ؟
ماشالله :))
یه پا کد بانو ها :))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد