با سلام دوباره به تموم خوانندگان این وبلاگ در هر کجا و از هر کجا که هستن.
ترم تابستون برداشتم.5 واحد! فارسی و ریشه های انقلاب.
کلاس فارسی 1شنبه ها و 2 شنبه ها ساعت 7.30 شروع میشه که خیلی ضد حاله
استاد فارسیمون یه پیرمردی که تو دانشگاه بهش میگن فسیل راه رفتنش دیدنیه! صد متر راه رو تو 30 ساعت میره.شروع کردم به خوندن کتاب IT Security که سازمان بانک جهانی نوشته.کتاب خون شدم
بگذریم.
پست قبلی یکم جنگجالی شد. چون درباره ی بابلی ها بود. از نظرات شما ممنونم. یکی از دوستان مثل اینکه از بابلی ایراد گرفتم یکم عصبی شد.در جواب دوستم باید بگم: اولا وقتی یه متن مینویسی اشتباه تایپی فکر کنم یه چیز عادیه.البته نمیدونم شاید تو بابل عادی نباشه!
در ادامه ازت میخوام داستان زیر رو بخونی
میخوام یه داستان دیگه از بابلی ها بگم. این داستان رو پوریا واسم تعریف کرد.
دوستم پوریا که اهل نوره ساعت 12شب با هم خونه ای ها و دوستاش داشت تو کوچه با توپ پلاستیکی فوتبال بازی میکرد.درحین بازی یکی از همین بازیکنان توپ رو شوت می کنه و توپ میره تو خیابون! نمیدونم شما میدونین یا نه! کل بابل ساعت9.30 یا نهایت 10 شب مغازه هاش بسته میشه و خیابوناش خلوت! داشتم میگفتم.توپ شوت شد و رفت توخیابون.پوریا و دوستاش رفتن توپ پلاستیکی 100 تا تک تومانی رو بگیرن که دیدن یه دفعه یه جوون که با موتور داشت از تو خیابون رد میشد وایستاد و توپ برداشت و برد. پوریا میگفت ما همه موندیم و خشک زدیم! آخه ساعت 12 شب! اونم توپ پلاستیکی!
وقتی پوریا داشت داستان رو تعریف میکرد همه ما داشتیم از خنده میترکیدیم.
من از دوست عزیزم که نظر داده بود میخوام اینو بهم بگه تو بابلی که ساعت 12 شبش پرنده پر نمیزنه به نظرت یه جوون موتور سوار بابلی یه توپ پلاستیکی 100 تومانی رو میخواست چه کار کنه؟!
البته نمیدونم! شاید بابلی ها با توپ پلاستیکی بمب اتم درست می کنن!
ببخشید دیر آپ کردم.یکم سرم شلوغ بود.
با اجازه همه تون.دوستون دارم.فعلا