بازم سلام.ببخشید که دیر شروع به نوشتن کردم. یکم مشغله ی دانشگاه زیاد بود و یه اتفاقات دیگه ای افتاد که وقت نوشت نداشتم.
اول از همه می خوام جواب دوست عزیزم که گفته بود که زندگی من راحت و جاده ی زندگیم مثل جاده ی آسفالت هست را بدم.
باید بگم هرکس تو شرایطی که هست سختی های خاص خودشو داره.هرکسی فکر می کنه که از همه بیشتر سختی کشیده.در صورتی که اینطور نیست.درسته که علوم و فنون با اینکه بهترین دانشگاه غیرانتفاعی هست،همچین افتخاری نیست.اما باور کن تو اون فرصتی که من خوندم بهترین جایی بود که می تونستم قبول بشم.1ماه هم نمونده بود به کنکور که من تازه درس خوندن رو شروع کردم.اما یه چیز دیگه هم هست.من رشته ای که خیلی دوستش داشتم قبول شدم.این واسه من مهم بود.مطمئنم اگه یه رشته ی دیگه ای توی دانشگاه های روزانه تهران قبول می شدم اینقدر واسم لذت بخش نبود.
مطمئن باش با مخاطبینم و خودم صادقم.بدترین اشتباه که مقدمه ی همه ی بدبختی ها میشه اینه که آدم خودشو گول بزنه! که من هیچوقت همچین کاری نمی کنم
حرف تو درست بود.من نا امید نیستم. هیچوقت امیدم از دست نمیدم. خودمو واسه بدترین روزها و سخترین روزها از همین الان آماده کردم.چون مطمئنم تا این سن هیچکس سختی های زندگیشو نکشیده! هیچ وقت به سن آدما نگاه نکن.من همیشه به عقل و هوش آدما نگاه می کنم.چون بزرگی به سن و سختی کشیدن نیست.بلکه به عقل آدماست.آدم بزرگ کسی هست که درست فکر کنه.سعی کن بزرگ و بزرگتر بشی.نه با بزرگ شدن و ادامه دادن بیهوده ی زندگیت! بلکه آدما باید قدرت درک محیط اطرافشونو داشته باشن.آدما باید فکرشونو بزرگ بکنن. وقتی که بتونی فکر کنی و راه درست تشخیص بدی اونوقت دیگه سختی نمی کشی! چون جاده ای رو انتخاب می کنی که توش بتونی بدون غم و بدبختی حرکت کنی. نگو که تقدیر اینطور بوده.بگو من اشتباه کردم که این راه انتخاب کردم. به عنوان یه دوست فقط یه چیز بهت می گم.درست انتخاب کن!
خوب بگذریم.
امتحانات میانترم شروع شده.امتحان ریاضی که خیلی خیلی سخت بود.از ترم بالایی ها درباره ی استاد ریاضیمون سوال کردم بهم گفتن عالیه.بهم گفتن فقط چشماشو میبنده و دانشجوها رو میندازه. خدا بداد ما برسه.
هوا امروز که بابل خیلی خوبه! این بابل همه جوره مزخرفه.چون هواش اصلا معلوم نیست که چجوریه! صبح میبینی صافه صافه.اما به ظهر نمی کشه که هوا بر میگرده.بارون هم که بقدری زیاد میاد که دیگه تحملش خیلی سخته.من خودم از آفتاب خیلی خوشم میاد.ولی شهری قبول شدم که بارون زیاد میاد.
رفت و آمد که دیگه افتزاح شده.بابل کمربندی نداره.میدان کشوری که گذرگاه اصلیه خراب کردن و مثلا میخوان پل بسازن.آخه بابل پل می خواد چه کار!
خلاصه اینکه ترافیکش همین جوری داغون بود! الان هم که میدان خراب کردن دیگه نابوده
به این روزها نگاه می کنم میبینم که دوستام پیشم هستند خیلی خوشحالم.ولی همین که شب میشه اینا تموم میشن.اما من نمیذارم تا آخر عمر دوستیمون تموم بشه!
واسه این پست فکر کنم کافیه!
سعی می کنم پست بعدی هرچه زودتر بنویسم.پس فعلا
سلام.یه سوال مهم شما میدونین آقای هاشمیان چه شونه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
استاد دچار تحول شده ;)
همین ;)
باید درکش کنیم ;)
استاد داره زندگی میکنه!همین!