دوباره سلام به همگی.
اول بگم من نمیدونم چرا نظرات تو قسمت نظرات نشان داده نمیشه و وقتی من از سایت بلاگ اسکای میرم قسمت مدیریت وبلاگ نظراتو از اونجا می خونم.نمی دونم چرا اینجوریه!
قرار بود این پست فقط درباره ی رضا روشنی عزیز نوشته بشه ! زضا جزو اولین دوستای دانشگاه بود.درواقع من و رضا و سعید روزای اول اولین دوستای همدیگه بودیم.
ام کلی اتفاقاتی افتاد که این پست رو به اون اختصاص میدم.
اول از همه این هفته با مهرداد و مهدی و حمید رفتیم طرف گرگان.بابا و مامان حمید از مکه اومده بودن. شب اول که تا ساعت 2 رفتیم ناهارخوران .ناهارخوران شبها ساعت 1 به بعد پسرا و دخترا جمع میشن تیرکاف زنی با ماشینه. اونجا که بودیم یه دختر با یه پسره نمی دونم سر چی بود دعوا گرفتن.دختره یه فحشایی به پسره میداد که من تو عمرم تابحال نشنیده بودن.خلاصه بعد دعوا دختر میشینه پشت فرمون و دوست پسرشم تو ماشین میشینه ! دختره با ماشین یه حرکاتی می کرد که همه ما کف کردیم.اون صحنه رو که دیدم به بچه ها گفتم خاک بر سرمون
خلاصه آخر شب واسه خواب رفتیم روستای حمید اینا تو باغ خوابیدیم.
فرداش که بیدار شدیم رفتیم سر درختای آلو و کلی خوردیم!
نهارم که گوشت و دل و جیگر گوسفندی که جلوی پای بابا و مامی حمید قربانی کردن رو نوش جان کردیم و شب راه افتادیم طرف بابل و 2 رسیدیم خونه بابل.
اما اتفاق اصلی اتفاقی بود که دیروز افتاد.با حمید و شهاب تو مغازه دور میدان کشوری بودیم که یه پسره میاد میپرسه سیگار دارین! قبل این یه مشتری اومده بود که سیگار میخواست و صاحب مغازه گفت ندارم.حمبد هم به پسره می گه سیگار نداره.پسره جواب داد به تو ربطی نداره. خلاصه کل کل شروع میشه پسره به حمید میگه بیرون مغازه وایستا تا نشونت بدم.پسره میره چند نفر دیگه رو جمع می کنه میاره.اول میخواستم جلوی دعوا رو بگیرم. بیرون مغازه دست به یغه شدن. من و شهاب داشتیم جدا میکردیم.منم یکم عصبی شدم.ولی بازم داشتم جداشون میکردم. دعوا داشت تموم میشد که یکدفعه پسره به حمید فحش داد.منم به پسره گفتم حرف دهنتو بفهم بگیر برو.که یهو اومد یغه ی منو گرفت چشاشو گنده کرد.منم که منتظر همین بودم از کوره در رفتم گفتم تو چی میگی حالا بابلی ها واسم آدم شدن! اینو که گفتم یهو 3 4 نفر گفتن : چی؟! بابلی رو فحش دادی؟! 3 4 نفر دیگه اومدن شدن 6 7 نفر اومدن طرف من و حمید! فکر میکردم که اساسی چوب بخوریم! اما...
نفر اول اومد جلو یه مشت زدم تو صورتش رفت و دیگه جلو نیومد.حمیدم که یکی رو زد زمین دوتا دیگه اومدن سراغ من که شدیداً زدیمشون و یکی دیگه که مثلا گنده لاتشون دید دارن چوب می خورن اومد ماها رو جدا کرد.جالب این بود اونی که دعوا رو شروع کرد اصلاً جلو نیومد.
خلاصه کشیدن مارو کنار و اونا معضرت خواهی کردن!
خداییش خیلی حال کردم! تو بابل بابلی ها رو مسخره کردم و 2 به 6 زدیمشون و آخر معضرت خواهی هم کردن.
آخر سر گفتن اگه دانشگاه مشکلی داشتین با کسی به ما بگین! ما میخواستیم بگیم شما 6 تایی عرضه زدن ما 2تا رو نداشتین!
خلاصه اینکه فهمیدیم بابلی ها دو زار زور و عرضه ندارن!
مخلص بچه های استان گلستان هستم مخصوصاً رضا روشنی گل!
در آخر پست یه پیام برای رضا دارم. رضا..................2!
بازم سلام.ببخشید که دیر شروع به نوشتن کردم. یکم مشغله ی دانشگاه زیاد بود و یه اتفاقات دیگه ای افتاد که وقت نوشت نداشتم.
اول از همه می خوام جواب دوست عزیزم که گفته بود که زندگی من راحت و جاده ی زندگیم مثل جاده ی آسفالت هست را بدم.
باید بگم هرکس تو شرایطی که هست سختی های خاص خودشو داره.هرکسی فکر می کنه که از همه بیشتر سختی کشیده.در صورتی که اینطور نیست.درسته که علوم و فنون با اینکه بهترین دانشگاه غیرانتفاعی هست،همچین افتخاری نیست.اما باور کن تو اون فرصتی که من خوندم بهترین جایی بود که می تونستم قبول بشم.1ماه هم نمونده بود به کنکور که من تازه درس خوندن رو شروع کردم.اما یه چیز دیگه هم هست.من رشته ای که خیلی دوستش داشتم قبول شدم.این واسه من مهم بود.مطمئنم اگه یه رشته ی دیگه ای توی دانشگاه های روزانه تهران قبول می شدم اینقدر واسم لذت بخش نبود.
مطمئن باش با مخاطبینم و خودم صادقم.بدترین اشتباه که مقدمه ی همه ی بدبختی ها میشه اینه که آدم خودشو گول بزنه! که من هیچوقت همچین کاری نمی کنم
حرف تو درست بود.من نا امید نیستم. هیچوقت امیدم از دست نمیدم. خودمو واسه بدترین روزها و سخترین روزها از همین الان آماده کردم.چون مطمئنم تا این سن هیچکس سختی های زندگیشو نکشیده! هیچ وقت به سن آدما نگاه نکن.من همیشه به عقل و هوش آدما نگاه می کنم.چون بزرگی به سن و سختی کشیدن نیست.بلکه به عقل آدماست.آدم بزرگ کسی هست که درست فکر کنه.سعی کن بزرگ و بزرگتر بشی.نه با بزرگ شدن و ادامه دادن بیهوده ی زندگیت! بلکه آدما باید قدرت درک محیط اطرافشونو داشته باشن.آدما باید فکرشونو بزرگ بکنن. وقتی که بتونی فکر کنی و راه درست تشخیص بدی اونوقت دیگه سختی نمی کشی! چون جاده ای رو انتخاب می کنی که توش بتونی بدون غم و بدبختی حرکت کنی. نگو که تقدیر اینطور بوده.بگو من اشتباه کردم که این راه انتخاب کردم. به عنوان یه دوست فقط یه چیز بهت می گم.درست انتخاب کن!
خوب بگذریم.
امتحانات میانترم شروع شده.امتحان ریاضی که خیلی خیلی سخت بود.از ترم بالایی ها درباره ی استاد ریاضیمون سوال کردم بهم گفتن عالیه.بهم گفتن فقط چشماشو میبنده و دانشجوها رو میندازه. خدا بداد ما برسه.
هوا امروز که بابل خیلی خوبه! این بابل همه جوره مزخرفه.چون هواش اصلا معلوم نیست که چجوریه! صبح میبینی صافه صافه.اما به ظهر نمی کشه که هوا بر میگرده.بارون هم که بقدری زیاد میاد که دیگه تحملش خیلی سخته.من خودم از آفتاب خیلی خوشم میاد.ولی شهری قبول شدم که بارون زیاد میاد.
رفت و آمد که دیگه افتزاح شده.بابل کمربندی نداره.میدان کشوری که گذرگاه اصلیه خراب کردن و مثلا میخوان پل بسازن.آخه بابل پل می خواد چه کار!
خلاصه اینکه ترافیکش همین جوری داغون بود! الان هم که میدان خراب کردن دیگه نابوده
به این روزها نگاه می کنم میبینم که دوستام پیشم هستند خیلی خوشحالم.ولی همین که شب میشه اینا تموم میشن.اما من نمیذارم تا آخر عمر دوستیمون تموم بشه!
واسه این پست فکر کنم کافیه!
سعی می کنم پست بعدی هرچه زودتر بنویسم.پس فعلا
دوباره سلام به همگی. اول از همه شرمنده از اینکه عکس ها لود نمیشه.مشکل از سرور yahoo brief case هست.
امروز حذف و اضافه بود و من به زور و زحمت تونستم فیزیکمو با خانپور بگیرم.چون ترم 1 به من 20 داد واسه همین من علاقه شدیدی به خانپور دارم. کلا واسه ترم جدید 21 واحد برداشتم.
راستی! تموم نمرات اومد و من با معدل 18.06 شاگرد اول شدم و وقتی بابام اینو فهمید کلی بهم تبریک گفت.از همینجا بابامو میبوسم و بهش می گم خیلی دوست دارم و همچنین به مادرم.
یه چیز جالب این بود که تو 2 دقیقه فیزیک و ریاضی پر شد.البته اینها همه از خوب بودن زیرساخت های فناوری اطلاعاته!!!! من اول واسه اینکه فیزیک بگیرم اول برنامه نویسی پیشرفته و انگلیسی رو حذف کردم. وقتی برگشتم دیدم همشون پریدن. خلاصه با یک بد بختی تونستم انتخاب واحد کنم.
بگذریم.
جدیداً بابل خیلی سرد شده.مخصوصاً الان که داره باد میزنه و بادش از اون سوز دارا هست.
امروز که یه بارانی زد خفن!! وقتی از کافی نت تا دانشگاه پیاده رفتم کلی خیس شدم.
این پست رو زود تموم می کنم.چون حرف زیادی واسه گفتن ندارم. ترم هنوز خوب شروع نشده و اتفاق زیاد خاصی تو دانشگاه نیفتاده. پس فعلاً